درد از پا تا سر در تن من میروئید
درد در رگهای من میجوشید
و درد راه میجست بیرون آمدن را
ناگهان من به خود پیچیدم
و همهی کالبدم به خود پیچید
ناگهان من لرزیدم
و همهی کالبدم به خود لرزید
ناگهان
من در من فرو رفتم
و آنگاه
از من
از گود نای هستی من
دو مار کشان خروش و غرش سهم
سر زد
دو مار سیاه و سرخ
که خون بود و درد بود
و من بر خود بنگریستم و اشک فشاندم
که این مار کینه بود...
قسمتی از برخوانی اژدهاک بهرام بیضایی