بعد از گذشت 4 روز از درگذشت ((بابای گپ))ام این شعر آقای خلیل ذکاوت رو به روح بزرگش تقدیم می کنم :
یک کاسه گشت چشمه صبح جوانی اش
خشکید پشت عینک ته استکانی اش
از رنج های رفته به دستش چه چیز ماند؟
یک درد خط خطی که نمی شد بخوانی اش
.
.
.
آیا سزا ست شاعر یک مثنوی سکوت
در یک غزل خلاصه شود زندگانی اش؟
روحش شاد